رستاخیز

نزدیک

           

               عید همین امسال بود و  داشتم خانه ام را تکان می دادم که خاک های آن تکانده شود ،و همانطور با خودم فکر می کردم که چقدر خوب است که آدم خودش را، درونش را، بتواند بتکاند و از دست یک سری اخلاقیات عادتی و افکار بد رهایی یابد که یک دفعه یاد حرف  یکی از دوستان منور الفکرم افتادم که مرا به تمسخر گرفته بود و با خنده پرسیده  بود: آخه تو واقعا فکرمی کنی وقتی ما خاک شدیم دوباره زنده می شیم ؟و شعری از خیام  را به عنوان نقطه آخر بیاناتش خوانده بود که   ...

             باد  است هر آنچه گفته اند ای ساقی........ . ...

           صحنه کم آوردنم،   و ناتوانی ام در جواب ،باز سازی شد و دوباره عصبانی شدم  که  یکی از ظروف  حبوبات از دستم در رفت و نخود ها یی که به علت عدم پخت آبگوشت به فراموشی سپرده بودمشان  در کف آشپز خانه ولو شدند و صدای خوش آهنگی ایجاد کرد. من همیشه از صدای حبوبات درکف زمین و یا سینی دچار شعف می شم .زیر لب لعنتی فرستادم و  از صندلی پایین پریدم  و شروع به جمع آوری نخود ها شدم همان طور که مشت مشت آنها را جمع می کردم پروانه های کوچکی از لای انگشتانم در فضای آشپز خانه  به پرواز در آمدند. عجیب و زیبا بود این همه پروانه  از درون نخود خشک به رستاخیز خوانده شده  بودند

نظرات 12 + ارسال نظر
علی تابش دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:35 ب.ظ http://malistanne.blogspot.com/

شهره گرامی سلام!
ممنون از نظر زیبای تون... در مورد کلمات رجال و نساء در قران کاملا باهات موافقم... اما ایکاش مفسرین قران همیشه مرد نبود. بنظرت اگر مفسرین قران زن بود حد اقل یک نفر...فکر میکنی چه میشد؟؟؟ حتما میگی هیچ اری؟؟؟
و اما در مورد اینکه از ابتدا خلقت ...برفرض اگر خلقتی با اون اسطوره که میگند در کار باشد. نر یا ماده اهم جدا شده باشند یا نشده باشند ....بی خیال این حرف ها...همه اونها گذشت اما ما الان زندگی میکنیم. و ما باید مشکلات خودمان را همین الان و خود ما حل کنیم....بی خیال گذشته و حتی اینده ...و همونطوریکه شما گفتید ایکاش ذهن ها پاک شود از زیستن در گذشته و اینده ...ولی درحال...در همین اکنون.

هانی راستی خوب شد یادم امد دفعه بعدی که آپ کردی خبر بده و ممنون که خبر کردی.

نوشته هات خیلی قشنگ است. در اوج صمیمیت و صداقت و وفا و ...و...
موفق باشید

با سلام
مفسرین قران زن و مرد نداره فقط کافی است ما ها کمی سواد و عدالت داشته باشیم و همانطور که میدانی اگر قران را باز کنیم و تعقلون ان را سرج کنیم می بینیم که چقدر من و امثال من بیعقل بوده ایم و بیچاره نادانی امان شدیم
مرسی از لطفت ...نوشته های من فقط حرفهایی است که هر موقع از آنها گفتم همه مرا به چشم دیوانه و در عالم هپرودم نامیدند ولی در هر صورت خوشحالم که دوستانی پیدا کرده ام که دلداری ام می دهند

علی تابش دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:39 ب.ظ http://malistanne.blogspot.com/

پس برات خانه تکانی واقعی را آرزومندم ...برای خودم هم ...هههههههه برای همه ... چقدر خودخوا هستیم که بقیه را فراموش میکنیم نه؟؟؟؟ فراموش که نه ولی خود مانرا در اولویت قرار میدیم.... خوب بی خیال ...هان راستی شما در جلسات شرح مثنوی معنوی هم شرکت میکنید یانه؟؟؟؟ اگرنه حتما شرکت کنید. تا شاید بتوینم از نوشته هات بیشتر استفاده کردیم. با نوشته هات از طریق وبلاگ قطره اشنا شدم ...موفق باشید

دوست خوبم من در سنین جوانی با مثنوی آشنا شدم و لی انطور که همه آشنایند خیلی ابتدایی من وقتی برای اولین بار داستان شاه و کنیزک را شنیدم چیزی درمن زنده شد که نمیدانم چی بود ولی زنده ام کردو با داستان پیر چنگی فهمیدم که چقدر بد بوده ام ووووووو
بله من شش ماه است که سایت آقای پانویس را پیدا کرده ام و به وسیله آن با خمر کهن آشنا شدم و حالادر جلسات آنها شرکت می کنم

قطره سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:35 ق.ظ http://gatreee.blogfa.com

سلام بر شهره ی عزیز
ممنون از احوالپرسی تون و ممنون از حضور پر مهرتون .

برای کسی که حس می کنه ، حقایق نهفته ، در هر چیزی رو ، گفتن هیچی لازم نیست .

و تو می دونی هر سختی یک گنج با خودش به ارمغان میاره برامون .

آره برام باارزش بود تجربه ی اخیر .

در حقیقت اونقدر تسلیم بودم که حس می کردم مثل مومی حاضرم به هر شکلی که " کل " می خواد دربیاره منو ، دربیاره ...
و راضی بودم ....

وقتی نعمتی رو از دست میدیم ، بزرگترین درس و هدیه برامون ، دیدن ارزش اون نعمته .
ووقتی دوباره بدستش میاریم ، دیگه لحظه لحظه شو می تونیم شکر بکنیم ....

کلا رسیدم به مرحله ی سپاس...
فکر نمی کنم در زندگی کار دیگه ای غیر از شکر این همه نعمت ، داشته باشم ...


شکرررررررررررررررر.



این یعنی توکل محض
و مردم نمیدانند که راحت ترین کار دنیا اینه که بدونی شناوری و تو و من تایک جایی می تونیم بگیم دست ماست تازه اونم به مایشائ او برمی گرده
ما تحت قوانینی که خداوند وضع کرده تا یک مرزی می تونیم بگم دست خودمانه ولی اونهم با قوانین اوست
ما را دعا کن که دعا کاری می کنه که ...............

قطره چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:54 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

عزیزم گمان می کنم نخودها به بهترین شکل استفاده شده اند ....
تغذیه ی پروانه ها ی به رستاخیز خوانده شده ...
لبخند .

شب چله ُ خونه ی مامانم بودیم ُ . یک بید در حال پرواز بالای سر من بود . از روبرو دو خواهرم ُ با هم گفتند : بکش .بکش .
گفتم : چی رو ؟!!!
گفتند : بید ... بید . زود باش . الان می پره ...

گفتم : چرا ؟!!!!!
یکی اش گفت بیده دختر .....
اون یکی گفت : فرشها رو می خوره ...

گفتم : قصاص قبل از جنایت می کنید چرا ؟!!!
حالا که نخورده ... من نمی تونم موجودی رو بکشم .
اصلا چرا باید بکشم !!!!

و مواجه شدم با چشمهای گرد شده ی مادر و دو خواهر و البته همسرانشان !!!!

و اونقدر بین اون جمع احساس غربت کردم که دیگه نتونستم بهشون بگم :

من یک انجیر خشکی رو که توش پیله ای بود ُ گذاشتم توی شیشه کنار پنجره ُ تا تولد خارق العاده ی یک پروانه یا بید یا هر چی رو که اسمش رو نمی دونم رو با بچه هام دوباره از نزدیک ببینم ....

می بینی ؛ غربت ؛ رو شهره جان ؟!!!!

..........


دوباره سلام
این غربت ها قربت ها می آورد و آدم دلشکسته جایگاهی برای فطرت دوست داشتنی انسانهاست

مصطفی جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.birangi.net

روزی ظرف شیشه ای ما هم شکست همی شود و آزاد می شویم...

سلام
دلم برای همه دوستان تنگ شده و از اظهار لطفتون ممنونم
به راستی اگر مرگ نبود زندگی چی بود ؟نمی دونید پرم از کنجکاوی انطرف خاک

مصطفی جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:17 ب.ظ http://www.birangi.net

روزی ظرف شیشه ای ما هم شکسته می شود و آزاد می شویم...

حسین یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://bisurati.blogspot.com

روزی ظرف شیشه ای شکسته می شود و ماهی تمام شدن را تجربه میکند...

سلام حسین آقای عزیز
نگید با مرگ همه چیز تمام میشه چون خداوند عادل است!!!!!!!

ق دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:44 ق.ظ

سلام
خیر مصطفی جان ظاهر سخن ؛موتو ان قبل تموت؛ تا ... بی تا....(یعنی بینهایت) وا حسرتا لل عباد

سلام ق عزیز
نا امید نباشیم که خداوند خوشش نمی آید و بدانید که همه اهالی خمر کهن از پیله هاشان به پروانه هایی تبدیل خواهند شد زیرا می خواهند و ..............

مصطفی دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:16 ق.ظ http://ww.birangi.net

ق عزیز
من که نفهمیدم چی شد! سجاوندی کلامتان را مطابق با سواد ما تنظیم بفرمایید تا این کمترین هم متوجه شود کلامتان را

سلام
اقای علیزاده عزیز ..آقای ق همیشه کم حرف می زنند و بیشتر گوش می دهند ولی کوتاه و موجز می گویند ...از آمدنشان و نظرشان ممنونم اگر درست متوجه شده باشم !!!

مصطفی دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:17 ق.ظ http://ww.birangi.net

خانم محمدی شنیدم که در غم از دست دادن یکی از اقوامتان هستید. تسلیت عرض می کنم

متشکرم
مرگ عزیزان تلنگری است که مرگ را زندگی کنیم تا زیستن راتجربه کرده باشیم

حسین دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 ب.ظ http://bisurati.blogspot.com

خانم محمدی بزرگوار ما را نیز در غم خود شریک بدانید. امیدوارم خداوند به شما صبر عنایت فرماید. با آرزوی روزهای شاد برای شما و خانواده گرامیتان.

سلام
متشکرم برای شما آرزوی خوشبختی و شادی دارم ....نمی دانید چه احساس خوبی است که آدم یک دفعه می بینه چقدر دوستان خوبی داره و یا بهتره بگم پسرا ن خوبی پیدا کرده ام و شاکر خداوندم

قطره دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

چه حس زیبایی ست حس مادری ...

آدم می تونه همه رو بچه های خودش تصور کنه .

می خواستم تسلیت بگم ولی کامنتها و پاسخ هاتونو که دیدم ( اونجا که نوشتی :

نمی دانید چه احساس خوبی است که آدم یک دفعه می بینه چقدر دوستان خوبی داره و یا بهتره بگم پسرا ن خوبی پیدا کرده ام و شاکر خداوندم .

تبسم شیرین عشق مادری به لبانم آورد .

مادر ، مادره . گاهی حس مادری ام گل می کنه وقتی بچه ی حیوانات و حتی حشره ها رو می بینم. و پسرم می گه مامان تو چرا همه چی رو اینقدر دوست داری !!!
و می بینم کمی حسودیش می شه .!!

لبخند ...

یاد عزیزتان همیشه در عشق ، ماندگار باشد .
صبر دلتان افزون .





زمانی میرسه که آدم می بینه چقدر دیر شده و تا به امروز به کسی نگفته دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد