کتاب ما را می خواند و یا ما کتاب می خوانیم

در سنین پانزده شانزده ساله گی  نمازم را بی دلیل می خواندم و از ترس جهنم نمی گذاشتم قضا شوند. بعد از مدتی  شاید  هجده ساله گی به بعد وقتی وارد دانشکده شدم با روشنفکران زمان خودم آشنا شدم دیدم یک جمعی خیلی گنده گنده حرف می زنند و از خدا هم  نمی ترسند و اصلا خدا رو قبول نداشتند که بعد فهمیدم خیلی اهل کتابند برای همین خیلی سخت حرف می زدند   کتابهای آنها با کتابهایی که من می خواندم فرق می کرد من هم کتاب بینوایان و اتلو و غرش طوفان و برادران کارمازوف و  پر و........  رو رها کردم و نشستم و  کتابهای آنها را خواندم و خواندم و همان شد که  همه ی نمازهایم قضا شد و یک روز بیدار شدم که:  سگ سیری  استخوانش را  در خاک  چال می کرد از باغبان پرسیدم: چرا؟گفت قایم می کند برای روزی دیگر که گرسنه نماند و رفت ....چند روز بعد سگ ولگرد گرسنه پیدایش شد بدون سرو صدا زمین را کند استخوان را یافت  خاکهایش را گرفت وبا چشمانی تر آن را   لیسید......  آن روز کتابی بود که مرا خواند

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 1 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:39 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

خیلی جااااااااااااااااااااااالب بود.

دقیقا کتابها ما را می خوانند ُ اگر و اگر بتونند چیزی برای تلنگر زدن به ما داشته باشند .

شهره جان کاش نزدیک بودی بیشتر ازتون می شنیدم...
دلم برای درک زیبایتون تنگ شد .

راستی ، من سگ و کلاغ رو ، دیدم که دارند خوردنی هاشونو زیر خاک قایم می کنند. و خیلی جالب بوده برام این آینده نگریشون .

لبخند ...

در ضمن ، من خوبم عزیزم . عاااالیم . از این بهتر نمی شه .
همیشه بیش از کافیه اونچه عطا می شه ...

...

علی شنبه 2 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:12 ب.ظ http://malistanne.blogspot.com/

سلام.
خیلی زیبا بود. ایکاش وسط پاراگراف رو بیشتر مینوشتید.


نتیجه گیری خوبی بود

حسین سه‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:40 ب.ظ http://bisurati.blogspot.com

حالا یعنی همین چهار ورق کتابی هم که هر از چند گاهی ورق می زنیم رو بذاریم کنار؟ خانم اجازه! میشه حالا این دفعه رو بخونیم؟

حسین چهارشنبه 6 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:13 ق.ظ http://bisurati.blogspot.com

ارغنون عزیز. خدا خیرتون بده که با بزرگواری سری به کلبه بی ریای ما میزنید. بابت روی گل دوستان خمر کهن یه مطلب نوشتم که هر چند کوچه بازاریه ولی خب من اینطوریم دیگه. کاریش نمیشه کرد.

احسان ک جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 ب.ظ http://www.sayeroshan3.blogfa.com

سلام دوست خوب
وبلاگ زیبایی داری...
اگه اهل نوشتن هستی خوشحال میشم یه سر بهم بزنی و نظرتو راجع به نوشته هام بگی
[گل]

مصطفی جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:06 ب.ظ http://www.birangi.net

این کتابهایی که ما را می خوانند کم نیستند... ما حواسمان جمع نیست. خوش به حال شما که خوانده شدید

احسان ک جمعه 8 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 06:54 ب.ظ http://www.sayeroshan3.blogfa.com

سلام
ممنون از حضورت و ممنون از نظرات زیبات...
خوشحال میشم بازم بهم سر بزنی...
موفق باشی

قطره یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

شهره ی عزیز ، رات می گید :
منم شاهدم که : حسین آقا می آن در وبلاگ نسوان و " سکوت " رو می شکنند و می روند .


عین کامنت ایشان در پست " سکوت " در وبلاگم اینه :

( ترق ترق. سکوت شکسته شد. همین! )





قطره یکشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:28 ب.ظ http://gatreee.blogfa.com

خوبید عزیزم ؟

خسته نباشید ... گزارش گروه خمرکهن رو خوندم ...

دلم پر می زنه بیام حضورا اونجا باشم ...

باشه ... هر چی سهم بده قبول .... شکر ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد