با من به عمق بیا


به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید
دل من گرفته زینجا , هوس سفر نداری؟
ز غبار این بیابان؟
همه آرزویم اما.... چه کنم که بسته پایم....
به کجا چنین شتابان؟
به هر آن کجا که باشد بجز این سرا سرایم

سفرت به خیر اما تو و دوستی خدا را
چو از این کویر وحشت به سلامتی گذشتی
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
 

شفیعی کدکنی  

 

وقتی عزیزی می گفت : قراره ما به کجا برسیم ؟.یاد این شعر افتادم

 تا زمانی که پاهامان به یک مشت ارزش های  واهی چسبیده راه به جایی نمی بریم و   اصلاقرارمون نبود به جایی برسیم هر جا هستیم همانجا بهترین  جا ست زیرا با ید به عمق برویم

بامن  به عمق بیا

تا باقبیله خوبم  آشنا شوی

با من به عمق بیا

من با تو از زمین خدا حرف می زنم

با من به هفت شهر عشق بیا

و کوچه های خونی ایثار را ببین و خوب و صمیم

در این خراب آباد

به فکر رویش باش  

به فکر  ریشه کندن زخم های کهنه این قوم

اگر در ازدهام باشی

حتما صدای اوج را می شنوی

اگر در ازدهام باشی

حتی هوای اوج را خواهی کرد

من با تو حرفهای زیادی دارم

نظرات 2 + ارسال نظر
حسین یکشنبه 5 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 ق.ظ http://bisurati.blogfa.com

با ما زعشق گویید
ما تشنگان عشقیم

ما خود تشنه لب نشسته ایم

رضا پنج‌شنبه 16 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 10:41 ب.ظ

با تو، با تو (با صدای بلند توأم با جیغ و داد)، با تو رفتم به عمق، داشتم خفه میشدم، یهو از خواب پریدم، دیدم گوشۀ لاحاف، تو دهنمه.

خدا را شکر که از خواب بیدار شدی وگرنه یک عمر در خواب بودن درد سختی است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد