هوا هم مثل دل خیلی ها گرفته- ولی دل گرفته خریدار نداره . برای همین هم تصمیم گرفتم یک یادداشت افتابی بذارم و به همه ان کسانی که دلشون با اسمان پیوند خورده بگم که بذار اسمان گریه کنه و زمین رو غسل بده آخه این زمین بد جوری نیاز به پاکی داره. راستش امروز کوه بودم با اینکه تمام شب آسمان باریده بود ولی کوه ها خیره بودند اصلا به نظرم کمی سنگ دل امدند قبلن ها وقتی میرفتم کوه انگار کوه برام راه باز می کرد ولی امروز می خواست همه ادمها رو از خودش دور کنه .....شاید هم حق داره نمی دونی اون طبیعت قشنگ چقدر نا جوانمردانه به گند کشیده شده بود مثل ادمی که معصومیتش را از دست داده ولی چون کوهه و غرور داره من و همه رو می خواست از خودش دور کنه ولی من براش حرف زدم و اینکه هنوز زیباست هنوز هم با صلابته گفتم و او کم کم نرم شد و راه گشود(کاش ادمها هم حرفها ا را بدون کد بدبینی و تجزیه و تحلیل های مغرضانه می پذیرفتند ) و من هر چه بالاتر می رفتم سبک تر و سبک تر می شدم و یادم رفت چند ساله هستم . و آرزو کردم که ای کاش همه آینه ها بشکند و هیچ لنزی نباشد که مرا به من نشان دهد زیرا می خواهم بیست ساله باشم -سی ساله باشم و امروز کوه نا مردی نکرد مرا به کودکی ام برد همان زمانی که در کوهپایه الوند سنگ های جداشده از صخره های بزرگ ماکت قصری را داشت که من تنها پرنس ان بودم .می خواستم افتابی بنویسم ولی انگار افتاب در من بود و نوشته ام بارانی شد