حجاب

دایما فکر می کردم که منظور از حجاب در قران یعنی چه؟یعنی همین پوشش ظاهری ؟ولی قران این قدر سطحی نگر نیست تا اینکه  نیمه های شب از خواب پریدم و به ناگاه  یاد آیه ای که عمه ام  سعی می کرد با آن مرا ارشاد کند افتادم( قُل لِّلْمُؤْمِنِینَ یَغُضُّوا مِنْ أَبْصَارِهِمْ وَیَحْفَظُوا فُرُوجَهُمْ ذَلِکَ أَزْکَى لَهُمْ إِنَّ اللَّهَ خَبِیرٌ بِمَا یَصْنَعُونَ)

 و اینکه ما باید حافظ فروج خود باشیم .

مگر نه اینکه  فروج هر انسانی پنج حس اوست که علت ارتباط ادمی با جهان بیرون است اگر ما چشم و گوش و زبان و لامسه و بویایی را قطع کنیم چه اتفاقی می افتد مگر نه اینکه قدرت قضاوت را از ما سلب میشود و دیگر هیچ چیزی نه خوب است نه بد ..نه زشت است نه زیبا ..نه وحشتناک است نه دلپذیر ....ما می بینیم و بعد می خواهیم ...می شنویم و بعد ادعا می کنیم و دشنام می دهیم و یا دروغ می گوییم و  بو می کنیم  و گرسنه می شویم لمس می کنیم و لذت می بریم شاید منظور همین بوده که مواظب حس هایی که از این فروج به ما می رسند باشیم .. ایا این حجاب قران نیست

هر که از دیده برفت از دل نیز رود

هر که از دیده برفت از دل نیز رود 

ضرب و المثل معروفی است که من همیشه باهاش مشکل داشتم و  به نظرم درست نمی آمد و معترض بودم که محاله مگه میشه فرزندی را که با جان و دل بزرگش می کنیم و یا برادر و خواهری را که در یک ظرف غذا می خوردیم بعد ا ز یک جدایی و یا عدم رفت و امد آنقدر غریبه بشه  که از دل برود؟!!!!!!.......

و امروز می بینم لازم نیست که نزدیکان آدمی از نظر بعد مکانی از هم دور باشند که از دل بروند بلکه امروزه بعلت تنوع  فرهنگ  با یک دیگر غریبه شده ایم  فرهنگهای متفاوتی که یاد داده اگر "  دروغ نگی موفق نمی شی " ودیگری معتقده که " دروغ  ویرانگر است و به آدم برمی گرده" .یا "باید به بچه ها اعتماد کنیم مهم نیست شب کجا بسر می برند دختر و پسر نداره" ؟ اینجاست که سرم رو پایین می اندازم و می بینم چقدر عالی ما را به جان یکدیگر انداختند که با یکدیگر رفت امد نکنیم و یواش یواش تنها تر و تنها تر بشیم بزرگ و کوچیک مان را قاطی کردند کتابهای تربیتی امان که از نسلی به نسل دیگر می رسید مسخره کردند و به جای ترمیم ان ریشه تربیتی را خشکاندند و  امروز وارث  جدایی انسانها و عدم درک عواطف شده ایم .دیگه کسی با کسی یک دل نیست و شاید منظور شاعر هم همین بوده هرکه از دیدگاه (نگرش) برفت از دل نیر رود.....

کحایی سهراب؟

 

  

     

لاکپشت های سوخته در واقعه جاده سازی

سهراب می گفت: دلش می سوزد وقتی می بیند دختر همسایه روی کمیاب ترین نارون روی زمین فقه می خواند !!!

و من دلم می سوزد برای زیستن در این سرزمینی که یک روز چادر از سر زنان به نام تجدد بر می دارند و روز دیگر چارقد به سر زنان می پوشانند به نام پاسداری از عفت پاکدامنی و  امروز به آتش می کشند نقاشی خداوند را به نام جاده سازی .... می ترسم یک روز کشورم  هر جایی بشود  اما .....به نام ایران   

http://208.64.230.35/~rozaneho/archive/87/esfand/parishan-1big.jpg

تالاپ زیبای پریشان قبل از پریشانی