دعوت

من آب بودم و روان شدم که یک جا ماندن گندیدن بود .بار ها سنگی گران مسیرم را عوض کرد تکه تکه شدم  و گه گاه خورشید تنم را به میهمانی خویش خواند و من غرق در لذت میشدم که دوباره با بارش ابر در جویی روان می گشتم سال هاست به امید رسیدن به دریا از جویی حقیر به جویی حقیر تر بر می گردم ولی میدانم که دریا مرا خواهد خواند

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:48 ق.ظ

بله همینطوره ایشالاه

چرا شک میکنی ؟تو هم همینطوری همه هم همین طورند نیستند؟

قطره جمعه 10 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:27 ب.ظ


نمی دانم ......

ایمان جمعه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1393 ساعت 01:12 ب.ظ http://bayda.blogsky.com

زیبا مینویسید. سپاس.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد