من آب بودم و روان شدم که یک جا ماندن گندیدن بود .بار ها سنگی گران مسیرم را عوض کرد تکه تکه شدم و گه گاه خورشید تنم را به میهمانی خویش خواند و من غرق در لذت میشدم که دوباره با بارش ابر در جویی روان می گشتم سال هاست به امید رسیدن به دریا از جویی حقیر به جویی حقیر تر بر می گردم ولی میدانم که دریا مرا خواهد خواند
بله همینطوره ایشالاه
چرا شک میکنی ؟تو هم همینطوری همه هم همین طورند نیستند؟
نمی دانم ......
زیبا مینویسید. سپاس.