هیچی نشدم

یادم می آد که یک روزی در انشای مدرسه نوشتم (ناسیونال یعنی مال ملت  هم هی پیکان به ریش مردم می بندد) مورد مواخذه قرار گرفتم و یک بار هم نوشتم  چرا (نفت ما میرود و باباندرول های خارجی مثل وازلین بر می گردد؟)مدیر مدرسه مرا خواست و گفت مایه افتخار ماست که در مبادلات بازرگانی سهیم هستیم ..و من همان موقع فهمیدم که حرف گنده ای زده ام ..ولی باید بگذارم  سرم را به قول خودشان شیره بمالند.وگرنه کارم بالا می گرفت .و اما برای گرفتن دیپلم همه می بایست انقلاب سفید راخوانده و از رموز و ظرایف  ان تعریف و تمجید  می کردند  و من یادمه در زیر انشابا علامت تعچب پرسیدم  :ایا کسی دیده که انقلابی سفید باشد؟   

سالهاست که گذشته و امروز فکر می کنم یا  

۱- بدون شک نادان بودم که این ها را می  نوشتم ُچرا که هیچ چیزی نشدم ... 

۲-می فهمیدم و می نوشتم که باز هیچ چیزی نشدم .... 

پس نتیجه می گیریم که  

خلقتم از روز ازل یک وصله ناجور بود  

من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود؟

آغاز پروسه پیری

امروز از بچه هام پرسیدم اگر قرار بود به والدین به خاطر کارها و رفتار هاشون نمره بدن  شما به من چند می دادین؟   دختر بزرگم بدون تانی گفت :بیست 

نگاهم به دختر دومم افتاد و او سرش را پایین انداخت و گفت؛هفده 

و پسرم گفت صادق باشید .نه بابا من که می دادم چهارده ..میدونی چرا؟چون گیر می دی ...و  دخترم  که هفده داده بود  گفت ؛خوب من هم به خاطر همین سه نمره کم کردم  

دلم شکست.. دروغ چرا!!!! از خودم بدم آمد و در دل گفتم من که تمام تلاشم رو کردم چرا  کم آوردم!؟ 

فهمیدم که دارم پیر می شم و فاصله سنی عدم درک به وجود می اره و بچه ها بهش می گن گیردادن؛