باز این چه شورش است....

خیلی دلم گرفته انگار محرم سنگینی اش را بر دوشم می گذارد ...احساس گناه می کنم و این حس بدی است هر ساله با خودم قرار می گذارم که  الگوی زندگیم را فراموش نکنم ولی ای دریغ که امشب با دیدن هلال ماه فهمیدم که باز  یک سال گذشت  و مثل عنکبوت  تا رها تنیده ام  به انتظار شکار لحظه های قشنگ زندگی غافل از آنکه لحظه لحظه زندگیم  شکار این تار ها شده است در حالی که هر سال  دوره می کنیم   چگونه زیستن  را و چگونه مردن را .....اما دریغ و افسوس که خیلی زود ماه را بر آسمان می بینیم و حسر ت می خوریم

هویت

هر چی فکر می کنم که از خدا برای خودم  چی خواستم می بینم هیچی  ....بعد دلم برای خودم می سوزه و گریه ا م میگیره

و  درد مندانه  به خدا میگم ببین چه بنده خوبی هستم  هر  چی خواستم برای  دیگران بوده  و بعد می بینم که چقدر قابل تقدیرم و می بینم بعللللللله .......

پس حالا که هیچی نخواستم  خدا  جان بیا و کار ما رو درست کن بریم اون ور آبها ............

خنده ام میگیره اول هویت قربانی و بعد هویت فرد  مستحق  و محق  و   بعد هویت  پر مدعایی که فقط فکر خودشه  نمی گه اینجا مادرم به من نیاز داره خانواده شوهرم به او نیاز دارند... .......

و حالا هم هویت  از خود گذشته گی ....راستی خواننده  عزیز لحظه ای را می توانی مثال بزنی که هویت خفه شده باشه

                                                         

زنگ بهداشت

دیروز فرصت مناسبی پیدا کردم تا در کلاس دوم اموزش بهداشت در رابطه با بازیافت و تخریبی که پلاستیک روی  کره زمین بوجود آورده بدهم و از آنجا که قصه گوی بدی نیستم موضوع را خوب پختم و ازتجسم کودکان استفاده کردم تا بتوانند فاجعه تخریبی اش را به تصویر بکشند صحبت را به آنجا کشاندم که  اگر مداد تان را تا آخر استفاده کنید درختان تبر نخواهند خورد و زخمی ما نخواهند شد و اینکه بعلت پوشش پلاستیک به دور کره زمین  آبها در زمین فرو نمی روند و همین میشود  کره زمین گرم شده و برای خارج کردن گرما یش از  آتشفشان ها ش استفاده می کنه و  بعد زلزله بوجود می آ ید و سیل جاری می شه و خانه هایی که سطوح  پایین قرار گرفته ویران می شوند و عده ای بی گناه کشته می شوند و همین  جوری ما درمرگ  دیگران سهیم می شویم و..............ناگهان دیدم دو دانش آموز های های گریه می کنند کلاس متوجه آنان شد و من پرسیدم عزیزم چرا گریه می کنی ؟یکی گفت "مادر بزرگ من خونه اش تو شمال توی یک کوچه سرپایینه می ترسم سیل و......... گریه امانش نداد نمی دونستم چی بهش بگم اگر می گفتم نگران نباش که آموزش خودم به باد می رفت ناگهان یکی گفت اگر پلاستیک نریزی خداهم مادر بزرگ تو رو نجات میده مگه ندیدی تو زلزله یه خانمی رو اززیر زلزله در آوردن که سا لمه سالم بود.....و من هم تایید کردم و گفتم ما قراره مواظبت کنیم که زلزله کمتر بشه و اون یکی که گریه می کرد گفت خانم بهداشت حالا خدا مارو می بخشه؟؟؟؟؟؟؟؟