کم کار نشده ام دارم مشق می کنم سادگی و صبر و مهربانی را ..... نمی دانی چقدر زیبا و دوست داشتنی هستی وقتی در رفتارت سادگی موج می زنه و چقدر موقر به نظر میایی وقتی صبورانه با هر اتفاق ناگوار و گوارا برخورد می کنی و چقدر دوستت دارم وقتی با مهربانی حتی مرا از خود دور می سازی ..
سادگی –صبر -مهربانی...این سه رمز حضور را چه کسی به تو آموخت؟
زمستان امسال در جاده شمال ترافیکی شده بود که نگو و نپرس سانتی متری حرکت می کردیم و می شنیدیم که تصادف شده بلاخره به محل تصادف رسیدیم کامیونی که نارنگی حمل می کرد چپ کرده بود و گازوییل کامیونش خط بلندی را به موازات خط ترمز کشیده بود .همچون غم و شادی ...مرگ و زندگی .راننده آرام و متین وسط نارنگی های ولو شده نشسته بود و چون فاتحی با لبخند تماشاچی هایش را نگاه می کرد و نارنگی می خوردَ .....
دیروز بچه های بی موی سرطانی می خندیدند و بازی می کردند هیچ کدام درد شیمی درمانی دیروز را یدک نمی کشیدند و نگران فردای غم انگیز خویش نبودند دنیای آنها همه اش آنقدر زیبا بود که از عاقلانه زیستنم خجالت کشیدم . یاد سهراب افتادم که اگر بود می گفت: ببینید انها بدون فلسفه آب می نوشند . این دانسته ها و آینده نگری امان ما را فلج کرده
.....